تجهيزات نظافت صنعتي تجهيزات نظافت صنعتي .

تجهيزات نظافت صنعتي

عمّار بن ياسر

عمّار بن ياسر (نام كامل:عمار بن ياسر بن عامر بن مالك) ملقب به ابواليقظان، از صحابيون محمد پيامبر اسلام و بعدها از طرفداران علي بن ابي طالب گرديد.

ولادت

عمار در مكه و در بين بني مخزوم به دنيا آمد و رشد كرد. پدرش ياسر به همراه برادرانش مالك و حارث در جستجوي برادر چهارمشان از يمن به مكه آمده بود. اما حارث و مالك به يمن بازگشتند. ياسر در مكه ماند و با ابوحذيفة بن المغيرة بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم هم پيمان شد و او نيز كنيز خود سمية بنت خياط را به ازدواج او در آورد. سميه براي او عمار و عبد الله را به دنيا آورد. از اين رو او هم پيمان بني مخزوم شد. گفته شده است كه ابا حذيفة او را آزاد كرد و مولاي او شد. بنابراين اين پيمان به فرزندانش عمار و عبد الله نيز سرايت كرد. اما سمية كنيز ابي حذيفة بود.

ويژگـي هاي ظاهـري عمـار

او قامتي بلند و موزون, چشماني درشت و زيبا و چهره اي گندم گون داشت و در اواخر عمر, رعشه اي براندامش عارض شد. كم حرف و انديشمند بود و بسيار اين ذكر را تكرار مي كرد:(به خداي رحمان پناه مي برم از فتنه).

فضايل عمار:رواياتي از پيامبر اسلام(ص) در فضايل عمار نقل شده است؛ از جمله اينكه آن حضرت فرمودند بهشت مشتاق علي، عمار، سلمان و بلال است. همچنين از پيامبر(ص) نقل شده است كه فرمود:عمار با حق است و حق با عمار، عمار گرد حق مي چرخد هرجا كه باشد، و قاتل عمار در آتش است.

فرزندان

عمار يك پسر به نام محمد داشت كه وي نيز در علم حديث دانش فراوان داشت و يك دختر به نام ام حكم داشت.

با پيامبر خدا

ولادت عمار در سال عام الفيل رخ داده است. اين از گفته عمار استفاده مي شود:"من هم سن پيامبر خدا بودم." از اين رو كسي از نظر سني به پيامبر خدا از عمار نزديكتر نبود. او در جواني يار و دوست پيامبر خدا بود و امين امور شخصي و راز دار پيامبر بود. از هيچ تلاشي براي كسب رضايت پيامبر كوتاهي نمي كرد و كار به جايي رسيد كه او واسطه ازدواج پيامبر با خديجه (س) گرديد.

احاديث و گفته هاي پيامبر حاكي از عمق ايمان عمار است. در جان او اين شعله زبانه مي كشيد كه بايد براي نجات دادن جامعه غرق شده در درياي تاريكيها، تلاش نمايد. عمار از همان اوان همپاي دعوت پيامبر خدا شد. او كه به سوي يگانگي خداوند كه هيچ شريكي ندارد و ايمان به خداوند عزوجل و تصديق رسالت نبوت خود دعوت مي كرد.

پيامبر در ابتدا دعوت خود را با خديجه و علي (ع) مطرح نمود. پس از اين بعضي از خواص را كه امانتدار بودند و اخلاص داشتند، مانند عمار بن ياسر و صهيب رومي و ديگران از اين قضيه آگاه نمود. بعد از اين خداوند به پيامبر خود دستور داد كه دعوت خود را آشكار نمايد. پيامبر نيز از نزديكان و عشيره خود آغاز كرد. زيرا خداوند فرموده بود:«و انذر عشيرتك الاقربين». بنابراين از علي خواست كه وظيفه گرد آوردن قبيله را انجام دهد. اين اولين كاري بود كه پيامبر از عموزاده خود علي در آن كمك خواست. علي نيز بني هاشم را در خانه حارث بن عبدالمطلب جمع كرد. در اين روز چهل نفر يا بيشتر جمع شده بودند.

 

 

ولي ابولهب پيامبر را به جادو متهم كرد. از اين رو به آنان دو دسته تقسيم شدند. گروهي دعوت را تأييد كردند و گروهي ديگر دعوت را رد كردند. گروهي خواستار آن شدند كه در كنار پيامبر بايستند و او را ياري كنند كه ابوطالب از زمره اينان بود و گروهي نيز خواستند كه در برابر پيامبر بايستند كه در رأس اينان ابولهب قرار داشت. سپس اين آيه كريمه نازل شد:«فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ». پيامبر نيز درصفا ايستاد و ندا داد:اي مردم! قريش نيز جمع شدند و گفتند:تو را چه شده است؟ فرمود:اگر به شما بگويم كه صبح يا شب دشمن به شما يورش مي آورد چه مي كنيد؟ آيا مرا تصديق مي نماييد؟ گفتند:آري. فرمود:پس من شما را از عذاب شديد بيم مي دهم. ابولهب گفت:لعنت بر تو. آيا براي اين ما را جمع كردي؟ خداوند عزوجل هم نازل كرد:«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ...».

 

 

قريش روشهاي گوناگون تهديد و تطميع را ضد پيامبر به كار بستند. اما همه تلاشهايشان با شكست روبرو شد. در نهايت دست به خشونت بردند و زشت ترين انواع شكنجه روحي و رواني را ضد پيروان پيامبر و خصوصاً ضعفاي آنان بكار بستند. بنابراين هر قبيله اي متصدي تحت فشار قرار دادن مسلمانان خود شدند تا اين كه آنان از دينشان برگردانند. مانند عمار و ياسر و سميه و بلال و حباب بن الارث و ابوفكيهة و ديگران.

اين امر به مردان منحصر نشد بلكه زنان ناتوان را هم در بر گرفت. مانند سميه مادر عمار كه اولين زن شهيد در اسلام است و زنّيرة و لبيبة و همين طور ام عبيس و نهدية سختيهاي بسياري را در راه اسلام متحمل شدند.

در اين بين عمار بهره بيشتري از دردها و رنجها داشت. مشركان از هيچ ابزاري براي شكنجه او فروگذار نكردند. او را بدون لباس بر شنهاي سوزان مي خوابانيدند و سپس سنگ بزرگي را بر سينه او مي گذاشتند. وقتي از اين كار نيز چيزي دستگيرشان نمي شد او را با سر در آب فرو مي كردند تا اين كه خفه شود و در معرض مرگ قرار گيرد.

پيامبر نيز از كنار اين طلايه داران مسلمان مي گذشت. همان هايي كه با درد و رنج روبرو بودند. او زخمها و دردها و اندوه هايشان را مي ديد و آنان را تسلي مي داد و به هر كدامشان اميدوارانه مي نگريست و آنان نيز به او به ديد نجات دهنده نگاه مي كردند. پيامبر دست آنان را صميمانه مي فشرد و به آنها قوّت قلب مي داد. ولي وضعيتي كه خانواده ياسر با آن روبرو بود خيلي فرق مي كرد. به ايشان مي فرمود:"اي خانواده ياسر! صبر كنيد كه وعده گاه شما بهشت است." سپس عمار را مي بوسيد و او را تسلا مي داد. عمار نيز مي گريست و دردها و رنجهاي خود را با پيامبر مطرح مي كرد. مي گفت:"اي پيامبر خدا! هر چه عذاب و شكنجه بود به ما رسيده است." پيامبر نيز مي فرمود:"صبر پيشه كن. خدايا! آل ياسر را به آتش جهنم عذاب مكن."

 

از شدت عذاب و شكنجه، در وضعيتي كه حالتي شبه ناهوشياري داشت مجبور شد به پيامبر خدا بد بگويد. گفت:"اي رسول خدا خيلي بد شد. به خداوند سوگند! رها نشدم مگر اين كه به شما بد گفتم و از خدايانشان به نيكي ياد نمودم. فرمود:دل خود را چگونه يافتي؟ گفت:مطمئن به ايمان. فرمود:اگر آنان بازگشتند تو نيز بازگرد." و در اين باره اين آيه نازل شد:«إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ».

در زمان پيامبر(ص)

عمار و پدر و مادرش از سابقين در اسلام بودند. بر اساس روايتي، وي بعد از سي و چند نفر مسلمان شد و بنابر روايتي ديگر، يكي از هفت تن مسلمان نخست بود. عمار، برادرش عبدالله، پدرش ياسر و مادرش سميه، بلال، خَبّاب، و صُهَيب، به دست قريش به شديدترين وجهي شكنجه شدند تا از اسلام روگردان شوند. سميه و ياسر در اثر اين شكنجه ها جان دادند. آن ها نخستين شهداي اسلام بودند.

مشركان، عمار را نيز مجبور به ناسزاگويي به پيامبر(ص) كردند اما پيامبر اكرم(ص) عذر او را پذيرفت و به او فرمود اگر ديگربار نيز مجبورش كردند، چنين كند. در پي اين ماجرا بود كه اين آيه نازل شد:مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكرِ هَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ (ترجمه:هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابي سخت خواهد داشت ] مگر آن كس كه مجبور شده [ولي ] قلبش به ايمان اطمينان دارد.)

بنابر برخي از گزارش ها كه درباره آن اختلاف است، عمار از جمله مهاجران به حبشه بود عمار در هنگام مهاجرت پيامبر به مدينه همراه آن حضرت بود و در محله قبا در ساخت مسجد قبا همكاري داشت. وي در مدينه از صحابه نزديك پيامبر اسلام بود و در همه جنگ هاي آن حضرت شركت داشت.

دوازده نفري كه با ابوبكر مخالفت كردند

آنان كساني هستند كه با غضبت خلافت توسط ابوبكر به شدت مخالفت كردند. از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت :به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق عليه السلام عرض كردم :فدايت شوم آيا كسي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه با كار ابوبكر و نشستن او بر جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت كند؟

فرمود:آري ، دوازده نفر با ابوبكر مخالفت كردند. از مهاجرين :خالد بن سعيد بن عاص و سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد بن اسود و عمار بن ياسر و بريده اسلمي و از انصار:ابوالهيثم بن تيهان و سهل و عثمان فرزندان حنيف و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين و ابي بن كعب و ابو ايوب انصاري … اينان نزد علي عليه السلام آمدند و عرضه داشتند كه يا اميرالمومنين كناره گرفتي و حقي را كه به آن سزاوارتري رها كردي ، ما مي خواهيم كه برويم و اين مرد را از منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله پايين بكشيم زيرا حق با توست و تو براي خلافت سزاوارتر از او هستي اما دوست نداشتيم بي مشورت تو او را پايين بكشيم .

اميرمومنان ايشان را از اين كار نهي كرد تا بيهوده و به جهت قلت تعدادشان كشته نشوند سپس به آنان فرمود:اما برويد و به اين مرد آنچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ايد باز گوييد كه اين براي اتمام حجت بر او بهتر و براي بستن راه عذر بر او رساتر و براي دوري آنان از رسول خدا صلي الله عليه و آله در قيامت كه بر او وارد مي شوند مناسب تر است .

اين دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامي كه ابوبكر از منبر بالا رفت و… سپس ‍ عمار برخاست و گفت :اي گروه قريش و اي گروه مسلمانان … (53) آنگاه با بسياري از فضايل علي عليه السلام و دلايل امامت او بر آنها احتجاج كرد. بسيار بديهي است كه كار او در موقعيت خطرناكي كه در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومني خالص و استوار در دين و راسخ در عقيده كه جان خود را به خدا مي فروشد بر مي آيد و بس ..

رشادت عمار در جنگ بدر

عمار با روحيه ي بسيار بالا و شجاعت و شادابي اي كم نظير در جنگ بدر حاضر شد. وي با دلاوري بالايش، نيروي ايمان هم رزمانش را تقويت مي كرد. آورده اند بنابر تقسيم بندي رسول خدا(ص)، شتري در اختيار عمار و عبدالله بن مسعود قرار گرفته بود كه آن دو، در مسير جبهه ي بدر به نوبت بر آن سوار مي شدند.

پيامبر خدا(ص) پيش از نزديك شدن سپاه دشمن به لشكر، عمار و عبدالله بن مسعود را براي به دست آوردن اطلاعات درباره ي شمار سربازان و مقدار امكانات و ادوات جنگي و چگونگي روحيه ي لشكر دشمن، به سوي مشركان فرستاد. آن دو با دقت و احتياط و به گونه اي مخفيانه، خود را به لشكر مشركان رساندند و پس از بررسي تجهيزات و قواي آنان بازگشتند.

اطلاعات عمار و ابن مسعود درباره ي سپاه مشركان بسيار كارساز بود؛ زيرا به خوبي به نقاط ضعف و قوّت دشمن پي برده و دريافته بودند كه روحيه ي سربازان دشمن و انگيزه ي آنان براي ادامه ي جنگ بسيار ضعيف است. اين اطلاعات در نبرد، بسيار سودمند بود. عمار حين جنگ نيز چند تن از قهرمانان مشرك را از پاي درآورد. او افزون بر آنكه «عامر خضرمي» و «حارث بن زمعه» را كشت، يكي از سرداران شجاع طايفه ي بني عمروبن تميم را نيز از پاي درآورد. بنابر نقلي، در همين جنگ بود كه «ابوقيس بن فاكه» به دست عمار كشته شد.

عمار در اين جنگ، «ابوالعاص بن نوفل» را به اسارت گرفت و او را با پسر عمويش كه به دست مشركان اسير شده بود، جابه جا كرد.

آورده اند كه علي، پسر اميّه بن خلف نيز در اين جنگ، بر اثر ضربه ي شمشير عمار به هلاكت رسيد.

عمار در غزوه ي عشيره

يكي از غزوه هايي كه در سال دوم هجرت رخ داد، غزوه ي «عشيره» نام داشت. در اين غزوه، پيامبر اكرم(ص) همراه با 150 تن، براي تعقيب كاروان قريش، به سوي سرزمين عشيره كه نزديك روستاي قبيله ي بني مدلج قرار داشت، حركت كردند. همان جا ميان پيامبر و قبيله ي بني مدلج، پيمان صلح برقرار شد. عمار ياسر نيز در اين سپاه حضور داشت.

وي مي گويد:

من و حضرت علي(ع) همدم و رفيق بوديم. به پيشنهاد آن حضرت، نزد چند تن از كشاورزان بني مدلج كه كنار چشمه اي به كشاورزي سرگرم بودند، رفتيم تا چگونگي كار آنان را از نزديك ببينيم. همان جا كنار درختان نخل و روي خاك ها دراز كشيديم و به خواب رفتيم. ناگهان، با صداي رسول خدا(ص) از خواب برخاستيم و گرد و غبار را از تن و لباس خود تكانديم. پيامبر وقتي اميرمؤمنان، علي(ع) را خاك آلود ديد، خطاب به وي فرمود:«اي ابوتراب!» از آن روز، علي(ع) به لقب ابوتراب مشهور شد. سپس رسول خدا(ص) به ما فرمود:«آيا مي خواهيد شما را از بدبخت ترين مردم باخبر سازم؟» گفتيم:«آري». پيامبر فرمود:«از بدبخت ترين انسان ها، يكي سرخ پوست قوم ثمود بود كه ناقه ي حضرت صالح(ع) را پي كرد و ديگري، كسي است كه بر سر تو، اي علي، ضربت خواهد زد».(42)

حوادث دوران زندگي عمار

1 – عمار از كساني بود كه در آغاز اسلام ، مسلماني خود را آشكار كردند سران قريش او را كه ياوري نداشت به شدت شكنجه مي كردند و به بند مي كشيدند تا عبرت ديگران شود تا حدي كه يكبار مجبور شد عليرغم ميل باطني خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله تبري جويد. همه مفسران گفته اند كه اين آيه درباره او نازل شده كه خداي تعالي فرمود:(مگر آن كسي كه مجبور شد در حالي كه قلبش مطمئن به ايمان بود)

2 – او از نخستين افرادي بود كه به مدينه مهاجرت كرد و از كساني بود كه به سوي دو قبله نماز خواند.

3 – او اولين كسي بود كه در خانه خود مسجدي براي نماز ساخت و نيز از اولين كساني كه در اسلام مسجد ساختند.

4 – در جنگهاي بدر، احد، خندق و همه جنگهاي ديگر شركت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اي از خود نشان داد و از مشركان ، حارث بن زمعه و علي بن اميه و ابا قيس بن فا كه بن مغيره و عامر بن حضرمي هم پيمان بني مغيره (69) و يزيد بن تميم يا پسر عبدالله تميمي هم پيمان بني مخزوم را كشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس را اسير گرفت .

5 – پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و شكل گرفتن فتنه سقيفه بني ساعده طرفدار اميرالمومنين عليه السلام بود و حاضران را به بيعت با آن حضرت فراخواند و يكي از چهار نفري بود كه سر خود را تراشيده فرمان حضرت علي عليه السلام را لبيك گفت و يكي از دوازده نفري بود كه با جلوس ابوبكر به عنوان خليفه بر منبر رسول خدا مخالفت كرد.

6 – هنگامي كه اراذل و اوباش به خانه اميرالمومنين علي عليه السلام حمله كردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بريده اسلمي به كمك امام عليه السلام شتافتند.

7 – او يكي از خواص حضرت اميرالمومنين بود كه شبانه و بطور مخفيانه همراه آن حضرت بر پيكر مطهر صديقه طاهره نماز خوانده و او را به خاك سپردند.

8 – در جنگ با مرتدان حقيقي – نه آنان كه از حكومت ابوبكر ناراضي بودند و متهم به ارتداد شدند – شركت جست و پس از آنكه جمعي از بني حنيفه را كشت ، گوش خود را از دست داد.

9 – در زمان حكومت عمر بن خطاب ، والي كوفه شد و در فتح شهر تستر شركت داشت و سرپرست سواركاران بوددر اعزام ارتش براي فتح ري و دستبي و نهاوند و غير آن كوشا بود. گروهي از منافقان مانند جرير بجلي به او تهمت زده و از او سعايت كردند و در نتيجه عمر او را به بهانه آنكه آگاه به سياست نيست ، عزل كرد هنگامي كه عمار به مدينه بازگشت ، عمر گفت :آيا از اينكه ترا معزول كردم ناراحت شدي ؟

عمار گفت :هم آن زمان كه مرا به سرپرستي كوفه واداشتي و هم آن زمان كه مرا از كار بر كنار كردي ، ناراحت شدم

اين كنايه اي لطيف بود حاكي از اينكه توليت و عزل ، حق عمر نيست بلكه بايد به دست امام بر حق (اميرالمومنين علي عليه السلام ) باشد.

10 – در جريان شوراي شش نفره ، عمار چون قهرماني به دفاع از حق اميرالمومنين علي عليه السلام برخاست و در سخنراني شورانگيز خود كه از زيباترين خطبه هاست آمادگي خويش را براي دفاع و جنگيدن در ركاب امام عليه السلام اعلان كرد اين هنگامي بود كه بازيگران شورا، عثمان را به عنوان خليفه سوم تعيين كردند.

11 – او از نخستين كساني به شمار مي رود كه حق را آشكار نمود و با حاكمان نرمش نكرد و از قدرت آنها نهراسيد عليه سياست عثمان و بدعت هاي او اعتراض كرد در نتيجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شكم و عورت او زدند به طوري كه دچار فتق شده و بيهوش ‍ گرديد

12 – وقتي ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعيد شد با وجود نهي عثمان از توديع و مشايعت او، عمار در مراسم خداحافظي با دوست ديرينه اش ابوذر شركت كرد و عثمان تصميم گرفت تا او را نيز مانند ابوذر تبعيد كند، اما با مخالفت شديد امير مومنان علي عليه السلام و بني مخزوم و مسلمانان ديگر روبرو شد و به اجبار از اين كار منصرف شد.

13 – هنگامي كه آتش انقلاب عليه عثمان شعله ور گرديد، عمار در ميان انقلابيون حضور داشت و در قتل عثمان شركت كرد.

14 – عمار پي از قتل عثمان ، براي بيعت با اميرمومنان علي عليه السلام شتافت و از آن حضرت خواست تا امتناع كنندگان از بيعت را تحت فشار قرار دهد، همچنين وي براي امتناع كنندگان دليل مي آورد و آنها را بشدت سرزنش مي كرد.

15 – هنگامي كه فتنه ناكثين (بيعت شكنان ) به اوج رسيد اميرمومنان علي عليه السلام بعضي از اصحاب مورد اعتماد خود را (كه از زمره آنها عمار ياسر بود) جمع كرد و با آنان مشورت كرد. عمار و اصحاب اشاره كردند كه بهتر است به سوي كوفه حركت كنند و حضرت امر فرمود كه جارچيان براي حركت جار بزنند.

16 – عمار همراه امام حسن مجتبي عليه السلام به امر اميرمومنان به سوي كوفه حركت كرد مالك اشتر و قيس بن سعد پس از ايشان رفتند تا ابوموسي اشعري كه در آنجا مردم را از پيوستن به امير مومنان علي عليه السلام باز داشته بود عزل كرده و مردم را به جنگ با ناكثين برانگيزد. عمار سخنراني كرد و با دلايل استوار و محكم مردم را برانگيخت و ابوموسي را از منبر پايين كشيد.

17 – عمار شعله سركش جنگ و سواركاري قدرتمند بود. امير مومنان علي عليه السلام مسئوليت هاي جنگي فراواني را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او به هنگامي كه حضرت از ذي قار به بصره حركت كرد و در خريبه فرود آمد. همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهي ميمنه سپاه امير مومنان را به عهده داشت . نيز وقتي ديگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهي داد و باز در صبح پنجشنبه يا جمعه دهم جمادي الاولي يا جمادي الاخر، از سال 36 هجري كه با دشمن روبرو شد عمار را بر ميسر سپاه فرماندهي داد و زماني كه تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده اي از خود بروز داد.

18 – عمار در جنگ جمل تعداد زيادي از دليران لشكر عايشه را كشت مانند:شيطان سپاه جمل و پهلوان خونريز آنها عمرو بن يثربي و عثمان الضبي و بشر بن عمرو الضبي و…، همچنين امام عليه السلام و اصحاب دلير آن حضرت در كشتن شتر عايشه شركت داشت .

19 – پس از آنكه خداوند جمع ناكثين را در هم شكست و قاسطين سر بر آوردند امير مومنان علي عليه السلام با اصحاب خود براي رفتن به سوي شام مشورت كرد و عمار از اولين كساني بود كه به رفتن و جنگيدن با معاويه راي داد.

20 – عمار يكي از محورهاي اصلي جنگ صفين بود. امام عليه السلام او را در اول صفر سال 37 هجري هنگامي كه فرماندهان را تعيين مي فرمود، فرمانده سواران لشكر و پيادگان كوفه قرار داد.

عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال 37 ه‍ فرمانده سپاه بود و با سپاه شام كه در آن روز عمرو عاص آن را اداره مي كرد، جنگيد. جنگ شدت يافت تا آنكه تاريكي شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پيروزي در اين جنگ با عمار و سپاه اسلام بود در جنگ روز هفتم صفر سال 37 هجري ، قاريان قرآن همراه عمار و قيس بن سعد و عبدالله بن بديل با سپاه معاويه مي جنگيدند.

عمار در جنگ احد

عمار در جنگ هاي زمان رسول خدا(ص) فعالانه شركت داشت و از آزمايش جهاد در راه خدا، سرافرازانه بيرون آمد. يكي از نبردهايي كه عمار در آن رشادت هاي بسيار نشان داد، جنگ احد بود. در روايتي آمده است وقتي عمار، پيشاپيش لشكر در ركاب رسول خدا(ص) با افراد دشمن مبارزه مي كرد، جبرئيل نزد پيامبر(ص) آمد و پرسيد:«اين شخص كه پيشاپيش تو در برابر دشمن قرار گرفته است و از آيين تو دفاع مي كند، كيست؟»

حضرت فرمود:«اين شخص عمار ياسر است».

جبرئيل گفت:بَشِّرهُ بالجنَّهِ، حُرِّمَت النارُ علي عمّار؛ «اي رسول خدا، عمار را به بهشت مژده ده! آتش دوزخ بر وي حرام شده است».

كشتن جاسوس دشمن

عمار ياسر از جمله سربازان رشيد اسلام بود كه در جنگ احد با همه ي توان جنگيد. در اين جنگ، يكي از مشركان به نام «معاويه بن مغيره»، پس از شهادت حضرت حمزه سيدالشهدا(ع)، در مثله كردن بدن او شركت كرد و بيني حمزه(ع) را بريد. سپس از لشكر دشمن جدا شد. از آنجا كه معاويه بن مغيره با برخي از مسلمانان خويشاوندي نزديك داشت، بر آن شد به كمك ايشان در مدينه بماند تا اخبار شهر را به مشركان مكه برساند. وقتي پيامبر باخبر شد كه معاويه بن مغيره در مدينه و به دنبال امان گرفتن از مسلمانان است، دستور داد وي را بيابند. پيش از اينكه اصحاب وي را بيابند، يكي از شخصيت هاي سرشناس صحابه نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت:«معاويه به خانه ي من پناه آورده است. من آمده ام براي او از شما امان بگيرم. وي را به من ببخشيد». رسول خدا(ص) معاويه بن مغيره را به آن صحابي بخشيد؛ به شرط اينكه تا سه روز بيشتر در مدينه نماند. آن گاه پيامبر سوگند ياد كرد كه اگر وي پس از سه روز در مدينه يا اطراف آن ديده شود، كشته خواهد شد. با اين حال، معاويه بن مغيره پس از پايان سه روز از مدينه خارج نشد و مي كوشيد با پنهان شدن در مكان هاي گوناگون، همچنان به جاسوسي براي مشركان ادامه دهد. پس از پايان روز سوم، رسول خدا(ص) به يارانش فرمود:«معاويه هنوز در مدينه است. برويد و او را بيابيد». بنابر نقلي، امير مؤمنان، علي(ع) و عمار ياسر براي جست و جوي وي مأمور شدند و سرانجام او را نزديك مدينه يافته، به سزاي عمل زشتش رساندند. بنابر نقلي ديگر، زيد بن حارثه و عمار ياسر پس از جست و جو، معاويه را در «جمّاء» (يكي از محله هاي مدينه) يافتند و به زندگي خائنانه اش پايان دادند.

پاسخ عمار به شبهه هاي يهوديان

دشمنان اسلام با روش هاي گوناگون مي كوشيدند تا ياران رسول خدا(ص) را به ترديد دچار سازند. يكي از ترفندهاي منافقان و دشمناني چون يهوديان اين بود كه مي كوشيدند با طرح شبهه، در اعتقاد مسلمانان تزلزل ايجاد كنند. آورده اند پس از شكست مسلمانان در جنگ احد، شماري از يهوديان با عمار ياسر و حذيفه بن يمان ديدار كردند و به آنان گفتند:«آيا آنچه در جنگ احد بر سر شما آمد، نديديد؟ اين جنگ نشان داد كه محمد(ص) پيامبر خدا نيست و جنگ او مانند جنگ ديگر فرمانرواياني است كه گاهي شكست مي خورند و گاهي پيروز مي گردند. بنابراين، از چنين ديني [كه سست و فاقد توان غيبي است] دست برداريد. آيا خسارت هايي كه بر شما وارد شد، براي اينكه از ايمان و اسلام دست برداريد، كافي نيست؟»

حذيفه بن يمان با اينكه در شمار ياران باشخصيت و بزرگ پيامبر بود، با شنيدن اين حرف ها ناراحت شد و در حالي كه ايشان را لعن مي كرد، از مجلس خارج شد. ولي عمار ياسر ماند و به شبهه اي كه آنها مطرح كردند، اين گونه پاسخ داد:«اي يهوديان، محمد(ص) در جنگ بدر به اصحاب خود وعده ي پيروزي داد؛ به شرط آنكه صبر و پايداري پيشه كنند. چون مسلمانان در آن جنگ پايداري كردند، پيروز شدند. در جنگ احد نيز پيامبر به شرط صبر و پايداري وعده ي پيروزي را داده بود، ولي گروهي از مسلمانان، لحظه اي دستور پيامبر خدا را ناديده گرفتند و از جنگ دست كشيدند و به آن شكست تلخ دچار شدند. اگر آنان از محمد پيروي مي كردند، بدون ترديد باز پيروز ميدان بودند». يهوديان چون از پاسخ عمار غافل گير شدند، به او گفتند:

«آيا [پيامبر] با پيروي افرادي مانند تو بر بزرگان قريش پيروز مي شد، با اينكه ضعف و ناتواني از ظاهر و امكانات ناچيز شما آشكار است؟ اين شكست بدون ترديد از كم شماري نيرو و امكانات جنگي تان بود، نه به سبب سرپيچي از پيامبرتان». عمار به آنان پاسخ داد:«سوگند به خدا، با پيروي از پيامبر بي شك به هدفمان مي رسيم. خداوند توانا وعده داده است كه هر كس از دستورهاي وي پيروي كند، پيروز مي شود و وعده ي خدا حق است».

 

وقتي عمار با عنايت پيامبر اكرم(ص) توانست به گونه اي معجزه آسا، سنگ بزرگي را كه چند برابر وزنش بود، بردارد، برخي از يهوديان حاضر، به معجزه بودن اين كار اعتراف كردند و همان جا ايمان آوردند. اما برخي باز بر عناد و انكار خود پاي فشردند. عمار خواست با ايشان درگير شود، ولي پيامبر اكرم(ص) فرمود:«اي عمار، خداوند مي فرمايد:"عفو و گذشت كنيد تا خداوند فرمان خويش(جهاد) را بفرستد"

عمار در روز فتح مكه

عمار ياسر در جنگ هاي ذات الرقاع، جنگ خندق و فتح مكه نيز حضور داشت. ام سلمه مي گويد:«در جنگ خندق(كه در سال پنجم هجرت رخ داد)، عمار نزد پيامبر آمد. رسول خدا(ص) وقتي وي را ديد، فرمود:"فرزند سميه به دست گروهي ستمگر كشته مي شود"».

در روز فتح مكه كه سال هشتم هجرت رخ داد، پيامبر خدا عفو عمومي اعلام كرد و فرمود:«همه ي مردم در امان اند و نبايد هيچ يك از مردم مكه كشته شوند».

به اين ترتيب، به جز چند تن از مشركان به دليل خباثت و ستمگري بسيار، از عفو پيامبر بهره نبردند، همه بخشيده شدند. برخي افراد كه پيامبر آنان را نبخشود، عبارت اند از:عبدالله بن خطل، عبدالله بن ابي سرح، مقيس بن صبابه، ام ساره و.... گروهي شمار اين افراد را هشت مرد و چهار زن نوشته اند. بنابر برخي روايت ها، چهار تن از ايشان به دست حضرت علي(ع) كشته شدند. بنابر قولي، عبدالله بن خطل نيز كه مي خواست به كعبه پناهنده شود، به دست سعيد بن حريث و عمار ياسر كشته شد و به گفته ي برخي، عمار به تنهايي او را به سزاي عملش رساند.

فعـاليت هاي سياسـي و مبارزاتـي

عمار در تمام جنگ ها و غزوات پيامبر (ص) و نيز (بيعت رضوان) حضور يافت. پس از رحلت آن حضرت, در ميان كساني بود كه به خلافت و جانشيني ابوبكر اعتراض داشت و او را به واگذاري خلافت به اهل آن توصيه مي نمود. بنا به نقل شيخ صدوق(ره)، از (مهاجران) سعيد بن عاص, مقداد بن اسود, ابي بن كعب, عمار بن ياسر, ابوذر غفاري, سلمان فارسي, عبدالله بن مسعود و بريده بن خضيب اسلمي و از (انصار) ، خزيمه بن ثابت, ذوالشهادتين, سهل بن حنيف, ابوايوب انصاري و ابوهيثم بن تيهان در روز جمعه و به هنگام ايراد خطبه نماز توسط خليفه اول, لب به اعتراض گشودند و عماربن ياسر خطاب به ابوبكر چنين گفت:

حقي را كه خداوند براي جز تو قرار داده است, غصب نكن و اولين كسي نباش كه دستور پيامبر خدا (ص) را ناديده مي گيرد. خلافت را به اهلش واگذار تا در روز واپسين, رسول خدا (ص) را از خود خشنود گرداني.

حفـظ نظـام ، وظيفـه همگانـي

در عين حال, عمار در جنگ يمامه و جريان مسيلمه كذاب در زمان خلافت ابوبكر, حضور داشت و از كيان اسلام دفاع مي كرد و در حالي كه از ناحيه گوش به شدت آسيب ديده بود ، خطابه و رجز مي خواند و ديگر رزمندگان اسلام را به ادامه نبرد تشويق مي نمود.

وي در زمان خلافت عمربن خطاب از طرف خليفه به فرمانداري كوفه منصوب گرديد. عمر در عهدنامه اش خطاب به كوفيان نوشت كه عمار از نجباي اصحاب پيامبر (ص) است، لكن پس از مدتي به دليل نامعلوم ، او را از فرمانروايي عزل و به جاي وي ابوموسي اشعري را گماشت.

روزي خليفه از عمار پرسيد:از اين كه تو را از مقامت عزل كردم، نرنجيدي؟ عمار پاسخ داد:

به خدا قسم! نه روزي كه مرا به اين سمت گماشتي, خرسند شدم و نه امروز كه بر كنار كردي, رنجيده خاطر شدم!

وي در فتح مدائن ـ كه در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم هجري و به فرماندهي سعد بن ابي وقاص صورت گرفت ـ شركت كرد و پس از فتح نيز بارها به آن جا سفر نمود.

عمار در زمان خلافت عثمان بن عفان ، زباني پرخاشگر داشت و علنا به اقدامات و عملكردهاي خليفه انتقاد مي كرد و خطاب به وي مي گفت:

تو قريش را بر گردن مردم سواركردي! هنگامي كه خليفه دستور تبعيد ابوذر را صادر كرد, عمار بر وي خشمناك شد و نفرين كرد و به رغم اين كه مردم از بدرقه ابوذر غفاري منع شده بودند, به همراه علي (عليه السلام) و خاندان آن حضرت حضور يافت. بنا به گفته يعقوبي, عثمان تصميم داشت تا عمار را نيز تبعيد كند، اما بني مخزوم كه هم پيمانان او بودند, نزد علي عليه السلام رفته و از آن حضرت استمداد نمودند. اميرمومنان عليه السلام فرمود:

نمي گذاريم عثمان به ميل خود رفتار كند.

عمار به خاطر همين روحيه انقلابي و پرخاشگر, مورد ضرب و جرح خليفه و نگهبانان او قرار گرفت تا جايي كه پهلويش شكست و به فتق گرفتار شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامي پيامبر (ص) آوردند. وقتي به هوش آمد، آب طلبيد و وضو ساخت و نمازهاي فوت شده به هنگام بيهوشي را به جا آورد. سپس چنين گفت:

خداوندا! تو را سپاس مي گويم، اين اولين باري نيست كه در راهت شكنجه مي شوم.

طايفه بني مخزوم خشمگين نزد عثمان رفته و او را تهديد كردند كه اگر عمار در اثر اين ضربه از دنيا برود، جز به كشتن خليفه آرام نخواهند گرفت.

عمار در زمان امام علي

وي در زمان خليفه دوم, مدتي امارت و ولايت كوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئوليتش در اين شهر, همچنان روحيه تواضع و اخلاص و ساده زيستي را حفظ كرد و كوشيد تا از عدل و حق فاصله نگيرد. همين شيوه بر عده اي سنگين آمد و زمينه بركناري او را فراهم آوردند. پس از آن وي دوباره به مدينه برگشت و در كنار علي(عليه السلام) ماند و از دانش و كمالات او بهره گرفت.

عمار ياسر, در سنگر نهي از منكر, تلاشي چشمگير داشت و در دوره خليفه سوم نسبت به سوءاستفاده هاي وابستگان خليفه از بيت المال انتقاد و اعتراض مي كرد و به خاطر همين رفتارش مورد خشم دولتمردان قرار گرفت و آزارش دادند, چون حريف زبان صريح و حق گو و انتقادگر وي از انحرافات و خطاها نبودند.

عمار, معيار حق بود. رسول خدا(ص) فرموده بود:عمار با حق است و از آن جدا نمي شود. از اين رو در بروز فتنه ها وقتي كار بر مردم مشتبه مي شد, نگاه مي كردند عمار در كدام طرف است, همان جبهه را جبهه حق مي دانستند. در نبرد صفّين نيز, وجود عمار در ميان لشكريان اميرالمؤمنين(عليه السلام) دليلي بود بر اينكه اين سو حق, و جبهه مقابل, باطل و ستمگر است.

عمار در دوران خلافت علي(عليه السلام) سالخورده بود, اما جواندل, با نشاط و پر تلاش بود. وي در دوران حكومت علوي, رئيس نيروهاي انتظامي در مدينه شد. پس از فتنه گري هاي معاويه در شام و پيمان شكني طلحه و زبير و بروز زمينه هاي جنگ جمل و صفين, وي به همراهي امام حسن مجتبي(عليه السلام) مأمور تجهيز نيرو از شهر كوفه شدند.

در نبرد صفين, حماسه آفريني هاي عمار در دفاع از جبهه حق و رسوا كردن نيروهاي باطل بسيار چشمگير بود. او در ميدان نبرد, خطبه هاي شورانگيز مي خواند و رزمندگان را به پيكار بي امان با متجاوزان و پيمان شكنان دعوت مي كرد. خطابه هاي روشنگر او, به سپاه حق بصيرت بيشتري مي داد. وقتي چشم او به پرچم عمروعاص افتاد, گفت:به خدا قسم, ما با اين پرچم تاكنون سه بار جنگيده ايم و اينان در اين جنگ هم هدايت شده نيستند و در همان كفر سابق به سر مي برند.


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ساعت: ۱۱:۰۷:۱۱ توسط:رسولي موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :